نمیدونم مفتون همدانی آن شب که این شعر رو سروده چه حالی داشته؟!!!!!

 

ولی خیلی شب ها با این شعر انس گرفتم خصوصا شب های تنهایی تو محل کار یا خونه:

 

سودا زده ی طره ی جانانه ام امشب
زنجیر بیارید ؛ که دیوانه ام امشب

جان تو و جانانه ام ایدل : که من زار
آماده ی قربانی جانانه ام امشب

از گریه ی مستانه و از آه جگر سوز
معلوم بود پر شده پیمانه ام امشب

دیشب شرر شمع رخت بال و پرم سوخت
در پای تو خاکستر پروانه ام امشب

بر سلسله ی زلف تو گر سخت زنم چنگ
بر من حرجی نیست ؛ که دیوانه ام امشب


تا حالت ویرانه نشینان شودت فاش
ای گنج نهان آی به ویرانه ام امشب

در دام سر زلف تو گفتم که نیفتم
افسوس که شد خال رخت دانه ام امشب

تا در قدمت جان گرامی بفشانم
فرما قدمی رنجه به کاشانه ام امشب

ای شمع مکن شعله زبانی ؛ که بر افروخت
قندیل حرم ساحت بتخانه ام امشب

گر گوش دهی شرح دل خسته ی مفتون
گوید بتو این نعره ی مستانه ام امشب

مفتون همدانی